مرگ سردبیر

پرستار گفت که امیدی به نجاتش نیست، تصادف خیلی شدید بوده و. نخواهد ماند. آرام گفت، فقط برای خودش، ولی مادر شنید. مادر بغض داشت، امّا مثل همیشه از گریه اش خبری نبود. چهره تکیده و هشیارش را بلند کرد و چشم های تیز و نافذش را به پرستار دوخت. پرستار فهمید، خنده ای مصنوعی تحویلش داد و در حالی که لوله های اکسیژن را در دماغ بیمار فرو می کرد گفت:<< البته جای نگرانی نیست>>. مادر انگشتان پسرش را در دستش گرفته بود و نوازش می داد. لوله های اکسیژن در دماغ بیمار حس خفقان آوری به زن می داد. فراوانی دم و دستگاه ها میزان وخیم بودن اوضاع بیمار را افشا می کرد و مادر فکر می کرد که نباید امید زیادی داشته باشد. فضا سنگین و سیاه بود. زیر لب نالید: <<بیمارستان لعنتی>>. پرستار کارش را تمام کرده بود، امّا انگار بستری کردن بیمارِ جدید تمام رمقش را گرفته بود. نشست روی صندلی و به مادر نگاه کرد. با آن که همه چیز معمولی به نظر می آمد، امّا دلش گرفت. برای این که حس و حالش را عوض کند ار اتاق مراقبت ویژه بیرون آمد و در انتهای راهرو به طرف پنجره رفت و یک لنگه آن را باز کرد. باد غمبار غروب به صورتش خورد. روبرویش اسکلت برجی در حال ساختمان قسمت زیادی از چشم انداز شهر را از پنجره طبقه پنجم ساختمان پوشانده بود.

ادامه در ادامه مطلب

خیابان پاییزی، آن پایین خالی بود. غروب جمعهبوی تباهی می داد. اگر او می مرد.؟ همه جورش را دیده بود، مرگ پشت مرگ، جوان، پیر، کودک، زن، مرد، امّا برای این یکی دلش می سوخت. به اتاق برگشت، دلش باز نشده بود. مادر نک انگشتان پسرش را می بوسید. رطوبت اشک عاقبت تخم خشک چشم هایش را خیسانده بود. پرستار فکر کرد:<< این مرد کیست>>؟ فقط می دانست نویسنده است.

جوانی سبزه رو و بلند قامت با صورتی استخوانی که صبح آورده بودش، هنوز بیرون در ایستاده بود و .

مشخصات کتاب

عنوان: مرگ سردبیر

نویسنده: پرویز صمدی مقدم

مشخصات نشر: تهران:فرهنگ و سینما،1381.

شابک: 9647968000

موضوع: داستان های فارسی

مرگ سردبیر

قصه های خوب برای بچه های خوب: شکارچی دانش آموز

مادر ,پرستار ,امّا ,بیمار ,انگشتان پسرش ,دماغ بیمار
مشخصات
آخرین جستجو ها